ترجمه دروس سطح عالی



کتاب المکاسب الشیخ انصاری - الجزء الثالث

 کتاب البیع 

  1. البیع لغة  (7)
  2. اختصاص المعوّض بالعین.  (7)
  3. جواز العوض منفعة  (8)
  4. جعل عمل الحرّ عوضاً.   (8)
  5. اقسام الحقّ و ما یقع منها عوضاً.   (8)
  6. تعاریف الفقهاء و المناقشة فیها.   (10)  به روز رسانی 97/06/01

  7. الاولی فی تعریف البیع   (11)
  8. ما یرد علی هذا التعریف   (11)
  9. حقیقة الصلح.   (13)
  10. حقیقة الهبة المعوّضة.   (14)
  11. حقیقة القرض   (15)
  12. استعمال البیع فی معان اخر   (16)
  13. المناقشة فی هذه الاستعمال   (17)
  14. البیع و نحوه من العقود اسم للصحیح او للاعم   (19)
  15. اختیار الشهیدین ه للصحیح   (19)
  16. المناقشة فیما أفادة الشهیدان.   (19)
  17. توجیه ما أفاده الشهیدان   (20)
  18. وجه التمسّک بإطلاق أدلّة البیع و نحوه   (20)

 

 


متن کتاب صفحه 10

  1. [قاعده کلی: بیع امر معنوی است]ثمّ الظّاهر انّ لفظ البیع لیس له حقیقة شرعیّة و لا متشرّعة بل هو باق على معناه العرفى کما سنوضحه ان شاء اللّه تعالى.
  2. [بیان سه تعریف مختلف بیع از علماء] إلّا أنّ الفقهاء رضوان اللّه علیهم قد اختلفوا فی تعریفه.
  3. [تعریف گروه اول] ففی المبسوط و التّذکرة و غیرهما: انتقال عین من شخص إلى غیره بعوض مقدّر على وجه التّراضی.
  4. [سخن شیخ انصاری درباره این تعریف] و حیث إنّ فی هذا التّعریف مسامحة واضحة.
  5.  
  6. [تعریف گروه دوّم] عدل آخرون إلى تعریفه: بالایجاب و القبول الدّالّین على الانتقال.
  7. [سخن شیخ انصاری درباره این تعریف]  و حیث إنّ البیع من مقولة المعنى دون اللّفظ مجرّدا، أو بشرط قصد المعنى، و إلّا لم یعقل انشاؤه باللّفظ:
  8. عدل جامع المقاصد إلى تعریفه: بنقل العین بالصّیغة المخصوصة.
  9. و یردّ علیه مع أنّ النّقل لیس مرادفا للبیع، و لذا صرّح فی التّذکرة بأنّ ایجاب البیع لا یقع بلفظ نقلت، و جعله من الکنایات و أنّ المعاطاة عنده بیع مع خلوّها عن الصّیغة: أنّ النّقل بالصّیغة أیضا لا یعقل انشاؤه بالصّیغة.
  10. و لا یندفع هذا: بأنّ المراد من البیع نفس النّقل الّذی هو مدلول الصّیغة، فجعله مدلول الصّیغة اشارة إلى تعیین ذلک الفرد من النّقل، لا أنّه مأخوذ فی مفهومه حتّى ی مدلول بعت نقلت بالصّیغة، لأنّه ان ارید بالصّیغة خصوص بعت م الدّور، لأنّ المقصود معرفة مادّة بعت.
  11. و إن ارید بها ما یشمل ملکت وجب الاقتصار على مجرّد التّملیک و النّقل.
  12. فالأول تعریفه: بأنّه انشاء تملیک عین بمال، و لا یم علیه شیئ ممّا تقدّم.
  13. نعم یبقى علیه امور:

 

  1. [قاعده کلی: بیع امر معنوی است] پس ظاهر اینکه کلمه بیع» نیست بر آن [هیچ] حقیت شرعی و نه حقیت متشرعه، بلکه آن (بیع) باقی است بر معنایش که عرفی [رایج میان مردم] است چنانچه خواهد آمد توضیح آن [در آیند] ان شاء الله تعالی.
  2. [بیان سه تعریف مختلف بیع از علماء] منتها فقهائی به تحقیق اختلاف [نظر] دارند در تعریف آن (بیع)،
  3. [تعریف گروه اول] پس در کتاب مبسوط» و سرائر» و غیر آنها [اینگونه تعریف شده است]: انتقال عینی (مثل کتاب) از شخصی (فروشنده) به دیگری (خریدار) در مقابل پول معلوم [و] رضایت هر دو طرف (معامله).
  4. [سخن شیخ انصاری درباره این تعریف] و از این جهت در این تعریف بی دقتی (مسامحه) آشکاری است.[تعریف گروه دوّم] عدل؟ [صاحب کتاب] جامع المقاصد به تعریف آن (بیع) به اینکه: نقل عین با صیغه مخصوص (ایجاب و قبول).
  5. [سخن شیخ انصاری درباره این تعریف] چرا که بدرستیکه بیع از مقوله معناست نه لفظ - مجرد (بدون قصد معنا باشد) یا به شرط قصد معنا- و اگرنه معقول نیست انشاء و ایجاد آن (بیع) به واسطه لفظ.
  6. [تعریف گروه سوم] و در کتاب جامع المقاصد به تعریف آن (بیع) : نقل عین با صیغه مخصوص (ایجاب و قبول)
  7. [اشکال مرحوم انصاری] این نظر رد می شود به اینکه [معنی کلمه] نقل» نیست مرادف [معنای] برای بیع؛ و به همین خاطر تصریح شده در کتاب تذکره [علامه حلّی]: به اینکه ایجاب بیع [از طرف فروشنده] واقع نمی شود به واسطه لفظ نقلت» (منتقل کردم من) و قرار داده است [نقلت را] از کنایات (الفاظ غیر صریح)
  8. و اینکه معاطاة» [بحث آن بعداً مفصل خواهد آمد] نزد ایشان (صاحب کتاب تذکره) بیع است با [این تفاوت که] خالی است معاطاة از صیغه [ایجاب و قبول] اینکه نقل به واسطه صیغه همچنین معقول نیست ایجاد و انشائش با صیغه.
    این محتوا چرک نویس بوده نیاز به بروز رسانی دارد

بسم الله الرحمان الرحیم
تفسیر جوامع الجامع- سوره مبارکه یوسف-آیات (بروز رسانی20 خرداد98)
بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ .

الر تِلْکَ آیٰاتُ اَلْکِتٰابِ اَلْمُبِینِ(1) إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ (2) نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ اَلْقَصَصِ بِمٰا أَوْحَیْنٰا إِلَیْکَ هٰذَا اَلْقُرْآنَ وَ إِنْ کُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ اَلْغٰافِلِینَ (3) إِذْ قٰالَ یُوسُفُ لِأَبِیهِ یٰا أَبَتِ إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً وَ اَلشَّمْسَ وَ اَلْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لِی سٰاجِدِینَ (4) قٰالَ یٰا بُنَیَّ لاٰ تَقْصُصْ رُؤْیٰاکَ عَلىٰ إِخْوَتِکَ فَیَکِیدُوا لَکَ کَیْداً إِنَّ اَلشَّیْطٰانَ لِلْإِنْسٰانِ عَدُوٌّ مُبِینٌ (5)
علائم اختصاری: (معنا)- [تجزیه و ترکیب] - " نقل بیان"- *منبع*
---------------------------------------------------------------------------
آیه اوّل

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . الر تِلْکَ آیٰاتُ اَلْکِتٰابِ اَلْمُبِینِ(1)
اَلْکِتٰابِ‌ الْمُبِینِ‌؛ المبین [اسم ثلاثی مزید به] به معنی بائن (یعنی ظاهر و آشکار است) و سه احتمال در تفسیر آن وجود دارد (ص گ 3)
 الف) کتابى که امرش در معجزه آوردن، روشن است،
ب) یا این که خود بیان مى‌کند که از نزد خداست نه از نزد بشر
ج)یا این که روشن و آشکار است و معانى آن، بر عرب زبانها پوشیده نیست،چرا که به زبان آنها نازل شده است.(در جاى دیگر مى‌فرماید): وَ لَوْ جَعَلْنٰاهُ‌ قُرْآناً أَعْجَمِیًّا ؛اگر این کتاب را قرآن نارسایى قرار مى‌دادیم بر شما مشتبه و نامفهوم مى‌شد».(فصّلت/44)


آیه دوم
إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ (2)
قرآن [منصوب به عنوان حال] این کلمه مصدر قرائت است (به معنی ضمیمه کردن بعضی از حروف و کلمات به بعضی دیگر در هنگام خواندن) ولی بعد [عَلَم] شده بر کتابی که بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نازل شده است
عربیاً [صفت برای قرآن] و این امتیاز ویژه قرآن دلالت می کند و اهمیت زبان عربی و کمال آن را می رساند، زیرا از نظر شکل و قواعد و زیبایی در حدی است که توانسته است به حد اعجاز رسیده و حامل علوم و معارف رسالت پیامبر آخر امان و شریعت خاتمیه باشد.
آلوسی از *مستدرک حاکم* از امام صادق علیه السلام " خداوند متعال زبان عربی را به حضرت اسماعیل الهام کرد."
لعلکم تعقلون:
نکته: از آنجا که مفسران قدیم استعمال حقیقی -لعلّ- را مستم جهل و تردید متکلم می دانستند

آن را در کلام خداوند بر معنای مجازی حمل می کردند مثلاً در اینجا حمل بر اراده و بیان غرض الهی در انزال قرآن می کنند " یعنی غرض ما در فرستادن قرآن عربی، آن است که شما تعقل کنید

ولی طبق تحقیقات اصولیون متأخر موضوع له (لعل) ترجی انشائی و انشاء ترجی است و انشاء امر سهلی است *کفایه الاصول و اصول فقه مظفر ج1 صیغه امر* پس خداوند علام العیوب می تواند به داعی موعظه بندگان انشاء ترجی کند، "یعنی شاید شما تعقل کنید" و معارف بلند آن را بفهمید-ولی اگر به لغت دیگری بود بر شما مخاطبان زمان نزول نامفهوم بود.

 

آیه سوم

نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ اَلْقَصَصِ بِمٰا أَوْحَیْنٰا إِلَیْکَ هٰذَا اَلْقُرْآنَ وَ إِنْ کُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ اَلْغٰافِلِینَ (3)

قصص: دو حالت دارد؛

الف) [به فتح قاف مصدر] یعنی تتبع و اثر و قصه گفتن

"ما با این سوره که به سوى تو وحى مى‌کنیم بهترین داستانسرایى را برایت بیان مى‌کنیم" و در این صورتاحسن» [مفعول مطلق و منصوب به مصدر] است، چون اضافه به مصدر شده است.

نکته:مراد از بهترین داستانسرایى این است که با بدیعترین اسلوب و نیکوترین روش و زیباترین نظم،داستانسرایى شده است.

ب) [اسم مصدر] یعنی مقصوص (قصه) معناى [اسم مفعول] مقصوص است ،مثلنقض» و حسب» (که به معناى منقوض و محسوب، مى‌باشد)

"ما براى تو از سرگذشتها بهترین احادیث را که در باب خود بیان مى‌شود مى‌سراییم" که مشتمل بر نکته‌ها و حکمتها و عبرتهایى است که در غیر اینها وجود ندارد.

نکته: آیا احسن القصص وصف کل قرآن است به قرینه بما اوحینا الیک هذا القرآن»: یا وصف خصوص قصه یوسف است؟ احتمال دوم اظهر است.

بما اوحینا الیک:با- برای استعانت است و ما مصدری است.

وَ إِنْ‌ کُنْتَ‌؛[مخفّفه از ثقیله] و ضمیر در قَبْلِهِ‌ »بر مى‌گردد،به بِمٰا أَوْحَیْنٰا »و معناى جمله این است:سخنى است که پیش از وحى کردن ما،تو از آن غافل بودى، و هیچ آگاهى نسبت بدان نداشتى. إِذْ قٰالَ‌ یُوسُفُ‌ »:این عبارت بدل از أَحْسَنَ‌ الْقَصَصِ‌ »و از نوع بدل اشتمال است چون زمان بیان کردن قصّه زمانى را که داستان در آن سروده مى‌شود،در برمى‌گیرد. یٰا أَبَتِ‌ ؛به کسر و فتحتاء»هر دو،خوانده شده،و این تاء علامت تأنیث است و عوض ازیاء»اضافه آمده زیرا تأنیث و اضافه،از این جهت که زایدند و به آخر اسم مى‌چسبند،با هم تناسب دارند.فتحتاء»به این سبب است که در اصلیا ابتا»بوده، الف حذف شده و فتحه به عنوان دلیل بر آن باقى مانده است. إِنِّی رَأَیْتُ‌ ؛ازرؤیا»به معناى خواب دیدن است.از ابن عباس نقل شده است که یوسف علیه السّلام شب قدر در خواب دید که یازده ستاره از آسمان فرود آمدند و برایش سجده کردند و نیز دید که خورشید و ماه از آسمان آمدند و بر او سجده کردند،خورشید و ماه کنایه از پدر و مادر او،و ستارگان اشاره به یازده برادرش بود». بعضى گفته‌اند مراد از خورشید پدرش و مراد از ماه،خاله‌اش بود،زیرا مادرش راحیل از دنیا رفته بود و مى‌توان گفت:واو»به معناىمع»است:ستارگان را با شمس و قمر در خواب دیدم. رَأَیْتُهُمْ‌ ؛این جمله آغاز سخن است،بنا بر این که سؤالى در تقدیر و این جمله جواب آن باشد،مثل این که یعقوب به یوسف گفت:چگونه آنها را دیدى‌؟یوسف گفت:آنها را دیدم که براى من سجده کردند. قال یعقوب»:یعقوب گفت:خوابت را براى برادرانت نقل مکن،حضرت یعقوب از این ترسید که برادرانش بر او حسد برند و ستم روا دارند زیرا متوجّه شد که خواب یوسف نشان دهندۀ آن است که خداوند براى او شرافت و بزرگوارى دنیا و آخرت قرار داده است.

آیه چهارم

 


به نام خداوند مهربان

تفسیر پایه 8- سوره مبارکه یوسف

آیات 5-1 صفحه235

آیات 9-6 ص236

آیات 14-10

آیات 15-18 ص237

آیات 19-20

آیات 14-10

آیات 15-18

آیات 19-20

آیات 23-21  ص237 و ص238

آیات 29-24  ص238

آیات 35-30  ص238 و ص239

آیات 40-36  ص239 و ص240

آیات 42-41  ص240

آیات 49-43  ص240 و ص241

آیات 52-50  ص241

یات 57-53  ص242

آیات 62-58

آیات 66-63  ص242 و ص243

آیات 68-67  ص243

آیات 76-69  ص243 و ص244

آیات 80-77  ص244 و ص245

آیات 87-81  ص245 و ص246

آیات 93-88  ص246

آیات 98-94  ص246 و ص247

آیات 102-98 ص247

آیات 109-103 ص247 و ص248

آیات 111-110 ص248


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها